سفارش تبلیغ
صبا ویژن
او خواهد آمد

مولای ما کی خواهی آمد؟

سه شنبه 88 دی 15 ساعت 2:47 عصر

مولای من!
ای یوسف دورافتاده از کنعان امت اسلام،

ای قلب تپنده قرآن،

ای نور دیده،

ای غریب،

ای اسیر جهل امت،

ای رانده شده از شهر و دیار

ای بادیه نشین غم های بی پایان،

ای مصداق "اذا ضاقت علیهم الارض بما رحبت"

ای سلطان عشق!

تو را با کدامین نامت صدا بزنم تا دلم آرام گیرد؟

ای اشک ها مجالم دهید تا با مولای خود سخنی بگویم ، مولایی که تنها نامی از او شنیده ام!

ای دل نسوز و بگذار تا بسازم با نام یوسف گمگشته ام.

ای دست ها نلرزید و اجازه نوشتن را از من نگیرید.

ای قلم! اگر تو نیز دوست مرا می شناختی و در این دوستی به دوری می رسیدی و در این دوری به عین حقیقت می سوختی، به جای نوشتن، عود می شدی و اتش می گرفتی و ساحل غم را به عطر افسوس معطر می ساختی...

آه از این همه دوری و بی پناهی،

آه از این همه بیچارگی و درماندگی.

عزیز من!

اگرچه شایسته تو نیستم اما یتیمم و با یتیمی بزرگ شده ام و از یتیم انتظار فراوان نخواهد بود.

مگر نه این است که تو را پدر امت آخرالزمان و ما را ایتام تو نامیده اند؟!

مگر نه این است که ما را دور از پدر مهربانی چون تو، شب ها را صبح کردیم و روزها را به شب رساندیم؟

از تو می پرسم ای پدر خوبان!

ما کی و کجا دست نوازش تو را در سیاهی ظلمت بر سر خود احساس کردیم. کی و کجا چشمانمان به رویت سیمای پدرانه ات روشن شد؟

مولای من ! کدام پدر با فرزندان خود چنین کند که تو با ما کردی؟

مگر تو سایه خدا بر زمین نبودی؟

مگر دست رحمت خدا از آستین تو بیرون نیامده بود؟پس چرا ما را در بیابان سرگردانی رها کرده ای؟نکند ما را به باد فراموشی سپرده ای و به خوبان عالم مشغول گشته ای؟

عزیزم!

بی ادبی ام را ببخش که درد فراق و هجمه گرفتاری ها مرا وادار به گفتن ساخته که در اضطرار انتظار، سخن حکمت آمیز روا نیست.

مولای من!

می دانم که تو هم در برابر این همه حرف نیش دار حرف های زیادی برای گفتن داری!

آری تو آن سنگ زیرینی هستی که تمام غصه ها را در دریای بی ساحل دلت مخفی ساخته ای. آری اگر تو لب به سخن بگشایی و از بی وفایی امت و فراموشی آنها بگویی، از سوز آن، دل سنگ آب می شود و مرغان هوا کباب می شوند.

آری امتی که تو را فراموش کرد. آری می دانم که قرار نبود سرگردانی امت تو بیش از سرگردانی امت موسی(کلیم الله) طول بکشد. اری می دانم که تو در ظلمت تنهایی، از یادها رفته ای!

امتی که تو را به اندازه کفش گمشده حستجو نکند چگونه می تواند انتظار ظهور از تو داشته باشد؟!

یوسف گمگشته ام! تو هم حرف بزن. تا کی لب به دندان خواهی گرفت و از سخن گفتن ابا خواهی کرد؟تو هم بگو که امت رسول الله تو را در پیچ وخم های زندگی گم کردند و به دنبال شیاطین انسی به راه افتادند...

تو نیز گلایه کن تا گمان نکنند که تو در انجام وظایف خود کوتاهی کرده ای. بگو که کسی نبود تا تو را بخواهد. بگو که اگر این نیز مانند امت یونس نبی به دنبال پیامبر خویش گریه و زاری می کردند و سر به بیابان می گذاشتند و به نزول بلا یقین می نمودند خدای یونس تو را نیز به ایشان باز میگرداند اما آه و هزار آه حانسوز که چنین نشد و ما به بی امامی عادت کردیم.

اجازه بده کمی خودم را هم ملامت کنم . آری دلم می خواهد کمی خودم را وارسی کنم. از امتی بگویم که برخلاف ادعایش در انتظار تو، تورا به کلی از یاد برده است.
همه برنامه های ما برنامه متکی به نفس است.
مولای من! ما وقتی در کشور،دانشگاه و حوزه و هرجای دیگر طرح های جامع میریزیم، ابدا ظهور تو را در برنامه های خود نمی گنجانیم. هیچگاه ما برای ظهور تو برنامه ریزی نمی کنیم.تمام برنامه هایمان متکی به نفس هستند. ما بدون تو می خواهیم به خدا و دنیا و همه چیز برسیم.
ما بدون فرمانده به جنگ شیاطین رفته ایم!

آری تقصیر از ماست...

مرا ببخش اگر زیاده روی کردم و گفتم که رسم ابّوت و پدری را فراموش کرده ای.
نه مولای من گویا ما رسم بنوّت و فرزندی را از یاد برده ایم.
ما را ببخش...ما را ببخش.



  • کلمات کلیدی : مهدی
  • نوشته شده توسط : منتظر کوچک | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    عصمت ولی امر مسلمین در کلام امام رضا(ع)
    فاطمه یعنی تمام عاشقی...
    به یاد لحظه تحویل سال پارسال
    هوای تو
    گفتگویی با خدا
    [عناوین آرشیوشده]