اي زينب! اي زينب! اي زبان علي در كام!با ملت خويش حرف بزن.
اي زن! اي كه مردانگي در ركاب تو جوانمردي آموخت! زنان ملت ما، اينان كه نام تو آتش عشق و درد بر جانشان مي افكند، به تو محتاج اند. بيش از همه وقت.
اي زينب! اي زبان علي در كام! اي رسالت حسين بر دوش! اي كه از كربلا مي آيي و پيام شهيدان را در ميان هياهوي هميشگي قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاريخ مي رساني . اي زينب! با ما سخن بگو .
جهل از يك سو به اسارت و ذلتشان نشانده است و غرب از سوي ديگر به اسارت پنهان و ذلت تازه شان مي كشاند . و از خويش و از تو بيگانه شان مي سازد . آنان را بر استحمار كهنه و نو , بر بندگي سنتهاي پوسيده و دعوت هاي اپن , بر ملعبه سازان تعصب قديم و تفنن جديد , به نيروي فريادهايي كه بر سر يك شهر؛ شهر قساوت و وحشت مي كوبيدي و پايه هاي يك قصر؛قصر جنايت و قدرت را مي لرزاندي برآشوب!
تا در خويش برآشوبند و تاروپود اين پرده هاي عنكبوت فريب را بدرند و تا در برابر اين طوفان بر باد دهنده اي كه به وزيدن آغاز كرده است، ايستادن را بياموزند. و اين ماشين هولناكي را كه از او يك بازيچه جديد مي سازد , باز براي استحمار جديد، براي اغفال جديد، براي پر كردن ايام فراغت و براي بلعيدن حريصانه آنچه كه سرمايه داري به بازار مي آورد و براي لذت بخشيدن به هوس هاي كثيف بورژوازي، براي شور آفريدن به تالارها و خلوت هاي بي شور و بي روح اشرافيت جديد و براي سرگرمي زندگي پوچ و بي هدف و سرد جامعه ي رفاه , در هم بشكنند!
و خود را از حرم هاي اصالت قديم و بازارهاي بي حرمت جديد به امامت تو اي زينب! نجات بخشند!
اي زينب! اي زبان علي در كام! اي رسالت حسين بر دوش!
اي كه از كربلا مي آيي و پيام شهيدان را در ميان هياهوي هميشگي قدّاره بندان و جلادان همچنان به گوش تاريخ مي رساني . اي زينب! با ما سخن بگو .
مگو كه بر شما چه گذشت ؟ مگو كه در آن صحراي سرخ چه ديدي ؟ مگو كه جنايت در آنجا تا به كجا رسيد ؟ مگو كه خداوند آنروز عزيزترين و پرشكوه ترين ارزش ها و عظمت هايي را كه آفريده است يكجا در ساحل فرات و بر روي ريگزارهاي تفتيده بيابان طف چگونه به نمايش آورد و بر فرشتگانش عرضه كرد تا بدانند كه چرا مي بايست بر آدم سجده كنند .
تو خود شهيدي هستي كه از خون خويش كلمه ساختي، همچون برادرت كه با قطره قطره خون خويش سخن مي گويد.
آري زينب! مگو كه در آنجا بر شما چه رفت؟ مگو كه دشمنانتان چه كردند؟ و دوستانتان چه كردند ؟
آري اي پيامبر انقلاب حسين! ما مي دانيم. ما همه را شنيده ايم .
تو پيام كربلا را، پيام شهيدان را، به درستي گذارده اي .
تو خود شهيدي هستي كه از خون خويش كلمه ساختي، همچون برادرت كه با قطره قطره خون خويش سخن مي گويد.
اما بگو اي خواهر! بگو که ما چه كنيم ؟
لحظه اي بنگر كه ما چه مي كشيم ؟ دمي به ما گوش كن تا مصايب خويش را با تو بازگوييم .
با تو اي خواهر مهربان!
اين تو هستي كه بايد بر ما بگريي. اي رسول امين برادر! كه از كربلا مي آيي و در طول تاريخ بر همه نسل ها مي گذري و پيام شهيدان را مي رساني.
اي كه از باغ هاي سرخ شهادت مي آيي و بوي گلهاي نوشكفته آن ديار را هنوز به دامن داري! اي دختر علي! اي خواهر! اي كه قافله سالار كاروان اسيراني! ما را نيز در پي اين قافله با خود ببر.
-----------------------------------------------------
برگرفته از حسين وارث آدم اثر دكتر علي شريعتي